جدایی

جدایی فرهاد از شیرین

چقدر سخت است پدر و مادر و اهل منزل را همراه کنی تا در تاریخی مقرر شده قطر کشور را بپیمایند تا برای تو خاتسگاری کنند..دختری را در نگاه اول شاید علاقه ای به او نداشتند اما به خاطر گل رویت موافقت کنند و چه احمق بودم که به توصیه های آن ها گوش ندادم... گفتند بالا بالاست حرفت را گوش نمیدهد قدر خودت را بدان چه کم داری جه میخواهی ... همه را میدانستم اما قول داده بودم با او ازدواج کنم

شاید با دیدن شهر محل زندگیش یا شغل پدر و مادرش تا حدی متوجه شده بودم جفت من نیست اما مسیری بود که در ان بودم و خلاصی از آن نداشتم میدانستم مادرش مادر زن واقعیست و هر آنچه گفته اند و شنیده ام در او صدق میکند.... میگفتم همش حرف است خانواده اش خوب است پدرش مهربان است و ... ولی خانواده بی تجربه ای داشت و مادرش تحت نظر خواهرانش، هر چند خواهرانش مهربان تر بنظر میرسیدند

خواستگاری تمام شد و تا مدتها دروغ و راست را بهم آمیختم تا نظرت منفی ایجاد شده در جلسه خاستگاری را رفع و رجوع کنم

خیلی سخت گذشت... سالی که نیکوست از بهارش پیداست...

فرهاد فرهاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی